۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

اعتراف و اشاره غیر مستقیم بی بی سی به وجود گرایشات آنارشیستی در میان جنبش جوانان خاورمیانه

آقای بزرگمهر شرف الدین دربی بی سی فارسی  مطلبی تحت عنوان : از نسل فیس بوک تا شهروند - سیاستمدار می نویسند :
فیس بوک
اعتراضات مصر با ایجاد یک صفحه در فیس‌بوک آغاز شد و به سقوط حسنی مبارک انجامید
تحولات منطقه که از تونس تا ایران را به لرزه در آورده بیشتر از منظر جامعه شناختی و نسل شناختی قابل تفسیر است تا در چارچوب نظریه های سیاسی.
خاورمیانه و شمال آفریقا شاهد تولد نسل نوینی است که منطق رفتارش را نمی توان بر پایه نظریه های سنتی سیاسی درک کرد.
آنها را "نسل فیس بوک" یا "انقلابی های توئیتر" می خوانند. اما به نظر می رسد این قبیل عناوین کمی ساده انگارانه انتخاب شده اند. فیس بوک و توئیتر زادگاه این نسل نیستند، بلکه تنها مکانی اند که می توان در آن رفتار نسل را زیر نظر گرفت.
نسل جدید نسل خلق شبکه های مدرن و پیچیده اجتماعی است و فیس بوک و توئیتر را باید تنها پاسخی بازاریابانه به این نیاز اجتماعی – اقتصادی دانست.

'شهروند- سیاستمدار'

تغییری که این نسل در منطقه ایجاد خواهد کرد حتمی است اما ماهیت این تغییر قابل پیش بینی نیست؛ به این دلیل ساده که این نسل، خود قالب مشخصی برای خواست هایش ندارد، یا دقیق تر اگر بگوییم از مانیفست نویسی بیزار است.
نسل نو به خیابان نیامده تا همچون پدران و مادرانش انقلابی اسلامی، حکومت کمونیستی یا هیچ "مدینه فاضله" دیگری خلق کند؛ تنها چیزی که صراحتا می خواهد "آزادی ارتباط با جهان" و بهره مندی از "حقوق جهانی" است.

بسیاری به این افسارگسیختگی به دیده تردید می نگرند و بی سر و سامانی این جنبش ها را بهترین دلیل برای بی ثمری آنها می دانند.

این بدبینی یادآور بدبینی به پدیده "شهروند-روزنامه نگار" است که به تازگی توانسته جای پای خود را در رسانه ها محکم کند.

زمانی اصحاب رسانه می گفتند که هیچ گزارش ارزشمندی خارج از "شبکه های عظیم خبری" نمی تواند تولید شود، اما شهروند- روزنامه نگارها خلاف این را ثابت کردند و عملا فارغ از کاغذبازی های شبکه های خبری و روزنامه ها، تبدیل به یکی از کارآمدترین جریان های خبررسانی شدند.

به نظر می رسد ناسیونالیسم رایج در میان کشورهای عربی رنگ باخته و نوعی همگرایی میان نسل نو دیده می شود. اما عامل این همگرایی برخلاف گذشته نه تمایلات افراطی دینی است و نه تهدید اسرائیل و مساله فلسطین.
حالا این اتفاق در سپهر سیاسی و اجتماعی در حال تکرار است. شاید بتوان نام این انقلابی های جدید را "شهروند- سیاستمدار" گذاشت.
جوانان امروز خاورمیانه تمایلی به عضویت در احزاب و نهادهای بروکراتیک سیاسی ندارند، اما کماکان می خواهند فعالیت سیاسی داشته باشند. شاید برای همین باشد که بسیاری از جنبش های منطقه بدون رهبر هستند، اما کارآمدی بالایی دارند.

از این منظر شاید بتوان گفت که اشتباه منتقدانی که صرفا به دلیل عدم رهبری یا عدم سازمان یافتگی، جنبش سبز یا جنبش های مشابه در منطقه را بی ثمر می دانند، این است که می خواهند یک پدیده مدرن اجتماعی را در چارچوب سیاست سنتی تعبیر و تفسیر
کنند.

پدیده ای تاریخی

پدیده نوینی که در خاورمیانه شکل گرفته از نظر تاریخی منحصر به فرد است، هم از بعد منطقه ای و هم از بعد جهانی.
از منظر منطقه ای باید توجه کرد که نسل نو خاورمیانه فارغ از مرزها و مکاتب فکری به نوعی همدلی رسیده که سابقه آن در تاریخ معاصر این پاره از جهان دیده نمی شود.

ایرانیان و اعرابی که سال ها به هم بی توجهی عامدانه داشتند حالا آخرین تحولات یکدیگر را با دقت دنبال می کنند و جوانان شان از حال هم باخبرند. برای بعضی از جوانان ایرانی تماشای حضور مصری ها در میدان تحریر تقریبا همان قدر هیجان آور است که تماشای تظاهراتی در میدان آزادی تهران.

در میان کشورهای عربی هم به نظر می رسد ناسیونالیسم رایج رنگ باخته و نوعی همگرایی میان نسل نو دیده می شود. اما عامل این همگرایی برخلاف گذشته نه تمایلات افراطی دینی است و نه تهدید اسرائیل و مساله فلسطین.

رشته این پیوندها را باید در همان باور به "همه چیزهای جهانی" دنبال کرد.
اما توفیق این نسل در نوع تحولات سیاسی ای که در منطقه ایجاد کرده، از منظر جهانی هم منحصر به فرد است.
در دهه شصت نسلی یاغی و هنجارگریز در غرب شکل گرفت که علیه چارچوب های حاکم قیام کرد.
این "نسل مجهول" از سایه سنگین ایدئولوژی و سبک زندگی پدرها و مادرهایش به تنگ آمده بود و می خواست طرحی نو دراندازد.
این نسل اگر چه انقلاب فرهنگی عظیمی در جهان ایجاد کرد اما در عمل نتوانست تغییر سیاسی بنیادینی به وجود آورد؛ تغییری از جنس آنچه جوانان خاورمیانه در حال خلق آن هستند و از این منظر پرچمدار تاریخی و جهانی آن به حساب می آیند.

لینک مطلب

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2011/03/110311_l10_.shtml


همانطور که خوانندگان ملاحظه می کنند نویسنده مطلب آقای بزرگمهر شرف الدین به یک واقعه تاریخی اشاره می کند که در دهه شصت نسلی یاغی و هنجارگریز در غرب شکل گرفت که علیه چارچوب های حاکم قیام کرد اما نویسنده عمدا که آنها را" نسل مجهول" می نامد و نمی گوید که ماهیت مبارزه جوانان دهه شصت چه بود و چه می خواستند و با چه چیزی به مبارزه برخواستند و چه کسانی آنها را سرکوب کردند و اشتراکات جنبش دهه شصت با جنبش کنونی در چیست و آیا رابطه ای  بین این دو جنبش وجود دارد یا نه?

به باور من اصطلاح" شهروند سیاستمدار" و
" نسل مجهول" چیزی نیست جز آنارشیسم که به هر حال نباید انتظار بیشتری از بی بی سی داشته باشیم.
در اینجا برای روشنتر شدن بحث بهتر است نگاهی بیندازیم به مقاله ای در رادیو فرانسه از خانم سپیده فرخنده و مقاله آقای احمد مهرانفر که در وبلاگ خودشان قلمرو دانش در باره جنبش جوانان دهه شصت نوشته اند.


احمد مهرانفر 
 نگاهی به جنبش دانشجویی می 1968 )

 تحولاتی که در اثر  وقایع ماه مه 1986 م.(اردیبهشت1347 خ)در فرانسه رخ داد جهان را تا دو دهه دچار تغییرات روبنایی کرد.در ماه مه1968 م. دانشجویان و جوانان فرانسوی در یک اعتراض سراسری خیابان ها را به تصرف خود درآوردند.پاریس مرکز ثقل این خیزش عظیم بود. سنت انقلابی چپ فرانسوی پس از انقلابات1789-1831-1848 و کمون پاریس1871 بیانگر و گویای انقلاب دیگری بود. اما این بار انقلاب، انقلاب جوانان و دانشجویان و انقلاب علیه سنت ها بود. انقلابی که معیار اصلی اش شورین بر نگرش های پدر سالارانه و مقدس مآبانه بود.شورشی که بر علیه محافظه کاری سیاسی احزاب چپ و راست به راه افتاده بود. این شورش بر علیه مذهب، خانواده و قیود ارتجاعی به حرکت در آمده بود.
شارل دوگل(رئیس جمهور وقت فرانسه)به یاری حزب کمونیست فرانسه توانست از پیوند میان طبقه کارگر این کشور با دانشجویان مبارز جلوگیری کند.آری دو گل رئیس جمهور دولت بورژوایی با حزب کمونیست متحد شد تا خیزشی را سرکوب کند که بر استثمار بورژوایی و محافظه کاری چپ شوریده بود. حزب کمونیست فرانسه به یاری ث.ژ.ت(اتحادیه کارگری منتسب به این حزب)موفق شد تا از ورود دانشجویان به داخل کارخانه ها جلوگیری کند.
در واقع نقطه شروع اعتراضات جنبش ماه مه بر اساس اعترض به جداسازی جنسیتی در دانشگاه های فرانسه بود که به مرور زمان از این فاز خارج و شکل وسیع تر و رادیکال تری را به خود گرفت. و مرحله به مرحله اساس خانواده، پدرسالاری و سرمایه داری را زیر سوال برد. مرحله نهایی شورش ماه مه خیزش برای تصرف کارخانه ها و اتحاد دانشجویان با کارگران بود. در این مرحله بورژوازی و چپ محافظه کار فرانسه به شدت احساس خطر کردند و برخورد پلیس و نیروهای امنیتی شکل خشونت آمیز به خود گرفت. در حقیقت دولت ابزارهای سرکوب خود را مشخصا برای جلوگیری از وقوع یک انقلاب کارگری به خیابانها کشاند و حزب کمونیست-ث.ژ.ت نیز در ممانعت از ورود دانشجویان به کارخانه ها از دولت پیشی گرفتند چرا که شورش دانشجویان سیاست های حزب و اتحاد شوروی را هم در بر میگرفت. در آن روزها صفحات روزنامه "اومانیته"(بشریت)ارگان حزب از فحاشی به دانشجویان افکنده بود: خرده بورژوای مرفه - دشمنان طبقه کارگر _ چپ روها - تروتسکیستهای ماجراجو و..
در حالی که جنبش ماه مه 68 دربرگیرنده طیف وسیعی از دانشجویان بود که بسیاری ازآنها در خانواده های کارگری و متوسط متولد شده و رشد یافته بودند. دهه ی 60 میلادی دوران مبارزات وسیعی در جهان سوم محسوب می گردد:
در آسیای شرقی و جنوب شرقی انقلاب چین و مبارزات رهایی بخش مردم کامبوج و ویتنام رخ داده بود. در آمریکای لاتین مبارزات مسلحانه چریک علیه دولتهای دست نشانده  ی نظامی جریان داشت. در آفریقا جنبش ضد استعماری شعله ور گشته بود و در خاورمیانه رادیکال ترین جنبش انقلابی چپ-مسلح متولد شد. اما در بین این جنبش ها دو جنبش مسلح : 1-جنبش مسلح آمریکای لاتین به رهبری و الگو گرفته شده از "ارنستو چه گوارا" 2-جنبش مسلح آسیای شرقی به رهبری "مائوتسه دون " و "هوشی مینه" الگوی مبارزه ی نسل جوان محسوب می گردید.
شیوه ی مبارزه ی آمریکای لاتین (گوارایستی) روشی کاملا متفاوت با مبارزات احزاب کمونیست کوبا، آرژانتین، پرو و شیلی بود. زیرا عنصر "چریک" و تکیه ی این عنصر بر مبارزه ی مسلحانه آن هم در کانون روستاها و کوهستان ها با شیوه ی کار احزاب چپ پیرو مسکو تفاوت داشت. احزاب پیرو مسکو با تکیه بر الگوی کار سیاسی اتحاد شوروی (آن هم سیاست نیکتا خورشچف) در بسیاری جهات به انزوا رفته و مبارزاتشان دچار خمودگی و رکود شده بود. در برخی از این کشورها احزاب کمونیست عملا به مبارزه ی خارج از کشور رو آورده و در جنبش مبارزاتی داخلی عملا دخالتی نداشتند. حتی در کوبا حزب کمونیست این کشور در مقطعی به حمایت از دیکتاتور حاکم (فولگنیستو باتیستا) دست زده بود.(قبل از انقلاب 1959 م.)
در حقیقت سرکوب دیکتاتوری های دست نشانده ی آمریکای لاتین از یک سو و تز ضد انقلابی«همزیستی مسالمت آمیز» خروشچف و حزب کمونیست شوروی،چپ جهانی را در شرایط بدی قرار داده بود.
پیروزی مبارزه ی مسلحانه ی مردم کوبا که در کوه های «سیرا مائسترا» شکوفا شده و سربازان یک ارتش شورشی حقوق دان جوانی به نام «فیدل کاسترو» قرار داشت.کاسترو یک بار به جرم قیام علیه حکومت به حبس ابد محکوم شد اما بعد از مدتی آزاد گردیده بود.در ژوئیه ی 1959م. ارتش شورشی به سوی هاوانا پایتخت کوبا حرکت کرد.این در حالی بود که واحدهای دیگر این ارتش در دیگر نقاط کوبا به پیروزی هایی دست یافته بود و در هاوانا و دیگر شهرها قیام مردمی در جریان بود.پیروزی ارتش مردمی بر دیکتاتوری باتیستا موجب گردید تا حکومت انقلابی جوان بر کوبا حاکم شود.در بین رهبران جنبش دو کمونیست جوان وجود داشتند که کاسترو و دولت انقلابی را تشویق به انجام اصلاحات رادیکال می نمودند:ارنستو چه گوارا  و  رائول کاسترو.تغییر سیستم بانکی،اصلاحات ارضی به نفع دهقانان،خلع ید سرمایه داران و مصادره ی اموال شرکت های سرمایه داری خارجی از جمله خواست های آن ها بود.
در مدت کوتاهی چه گوارا  به عنوان وزیر کشاورزی و بعد از آن رئیس بانک مرکزی کوبا برگزیده شد و دست به اصلاحات عمیق اقتصادی زد.چه گوارا در پی پیاده کردن طرح «انسان نوین» بود.انسانی که از قیود سرمایه آزاد و به موجودی تبدیل شود که هدفش خدمت به همنوعان و تولید در جهت رفاه بشر باشد.چه گوارا چنین انسانی را با قواعد و قوانین و نگرش شوروی نمی شناخت و نمی پذیرفت.او دستیابی به جامعه ای که چنین انسانی را در خود پرورش دهد را از راه جنبش قهر آمیز چریکی ممکن می دانست.جنبش قهر آمیزی که حکومت های دست نشانده امپریالیستی را سرنگون سازد . به همین منظور برای سازماندهی مبارزه چریکی به آنگولا ( در آفریقا ) و پس ازآن بولیوی ( در آمریکای لاتین ) رفت . مرگ چه گوارا در بولیوی باعث نشد که این مبارزه در همین جا خاتمه پذیرد . " کارلوس ماریگلا" یکی دیگر از رهبران و تئوریسین ها ( نظریه پردازان ) جنگ چریکی بود که اعتقاد به مبارزه مسلحانه در درون شهرها داشت و کتاب " راهنمای چریک شهری" را به رشته تحریر درآورد . ماریگلا بعدها به الگوی عملی جریانات چریک شهری دنیا تبدیل شد .
در سال 1949م . ارتش سرخ چین به رهبری حزب کمونیست این کشور پس از سالها موفق به سرنگونی دیکتاتوری راست گرای "ژنرال چیان چای چک" شد و مائوتسه دون رهبر ارتش و دبیر کل حزب ، تاسیس جمهوری خلق چین را پس از این سرنگونی در میدان اصلی شهر پکن اعلام کرد . مائو بر خلاف طیف سنتی و قدیمی حزب معتقد به میارزه مسلحانه یا تکیه بر دهقانان بود . چین کشوری وسیع بود که 80 درصد آن را جمعیتی دهقان تشکیل می داد . نظام فئودالی ( زمین داری ) حاکم بسیار عقب مانده و متکی بر سنت های قدیمی امپراطوری چین بود . دهقانان حکم برده داشتند و زنان از حقوق اولیه انسانی محروم بودند . جریان کوچک نگاه داشتن پای زنان در جعبه های چوبی یکی از جنایات و فجایعی بود که در روستاها و شهرها رخ می داد . فحشا و اعتیاد در شهرهایی چون شانگهای و پکن در حال رشد بود و کنترل اقتصاد در جنوب چین در دست شرکتهای سرمایه گذاری خارجی بود که کالاهای خود را با قیمت های سرسام آوری با پول چینی مبادله می کردند .
حزب کمونیست چین موفق شد با سازماندهی کانون های مبارزه مسلحانه در کوه ها و در دل روستاها و ایجاد یک ارتش بزرگ به تصرف روستاها بپردازد . " مناطق سرخ " درحقیقت مرکز استقرار فعالان سیاسی چین بود که علیه حکومت مبارزه می کردند . در این مناطق سیستم اداری ، زمین های اشتراکی ، واحدهای ارتش سرخ ، دادگاه های انقلابی و مدارس سوادآموزی تاسیس و مشغول به کار می شدند . علاوه بر این ، مائو به سازماندهی در شهرها نیز توجه داشت و کارگران شهرهای بزرگ را نیز به مبارزه جذب می کرد .
مناطق آزادشده سرخ کم کم رو به گسترش گذاشت و در پی آن و پیروزی علیه ارتش تجاوزگز ژاپن نیز در محبوبیت حاکمان این مناطق نقش مهمی ایفا کرد. در اوائل سال 1949 " راهپیمایی بزرگ " آغاز شد .
واحدهای ارتش سرخ از سراسر چین راهپیمایی بزرگی را آغاز کردند . در بین را مبارزه مسلحانه ادامه داشت و روستاها به تصرف درمی آمدند . زمین ها بین دهقانان تقسیم می شدند و فئودالها محاکمه می شدند . سرانجام ارتش سرخ با دادن ده ها هزار نفر تلفات پکن را به تصرف خود درآورد . و تز مائو مبتنی بر "تصرف شهرها از طریق روستاها" به پیروزی رسید . این الگو نیز از جمله الگوهایی بود که جوانان را در دنیا به خود جلب می کرد . از طرف دیگر اندیشمندان و فیلسوفان چپ گرا در آمریکا و اروپا نیز علیه سنت های موجود بر چپ دنیا و اتحاد شوروی شوریده بودند.
"هربرت مارکوزه" فیلسوف آلمانی ساکن آمرکا و دیگر اندیشمندان جریان مرسوم به "مکتب فرانکفورت" از جمله کسانی بودند که به روش عملکرد جریان چپ پیرو مسکو نقد داشتند. در حقیقت این نقد به سالهای پیشین یعنی به دوران انقلاب های کمونیستی-کارگری در اروپا برمی گشت.بسیاری "جورج لوکاچ" کمونیست مجارستانی را پرچمدار این خیزش فکری می شمارند. لوکاچ وزیر(کمیسر) فرهنگ در حکوت چپ گرای 1918 مجارستان بود.این جمهوری عمر زیاد طولانی نداشت و با سرکوب سرمایه داران و زمین داران مجارستان از بین رفت(اوت 1919). لوکاچ پس از این شکست مجبور به ترک این کشور شد(1920) و تمام تلاش خود را معطوف به مطالعات فلسفی و زیبایی شناسی نمود. او از فلسفه برداشتی غیر از برداشت رسمی شوروی داشت و دیالکتیک استالینی را رد می کرد . مطالعات وی در زمینه هنر-ادبیات و فلسفه و آثار ماندگارش چون "تاریخ و آگاهی طبقاتی-1923 " ، "لنین ، مطالعه ای در وحدت اندیشه و عمل-1924" و "زیباشناسی-1963" و "هگل جوان-1938" به طور مشخص نشان دهنده ی دیدگاه های باز و بی تعصب او از فلسفه ی مارکسیستی بود.(از آن جمله کتاب «ویرانی عقل-1954» که به سیر فلسفی و گرایش های سیاسی مردم آلمان از قرن 19 به بعد می پردازد که سرانجام جهان بینی ناسیونال سوسیالیسم و هیتلر از دل آن بیرون می آید)
لوکاچ را بنیان گذار مکتب فرانکفورت می شناسند که از دل آن فیلسوفانی چون مارکوزه،هورکهایمر،آدورنو بیرون آمدند.
مارکوزه نیز برداشتی آزاد از انسان داشت . انسانی که در چرخ دنده های نظام سرمایه داری از خود و جامعه اش بیگانه شده بود . " انسان تک ساحتی " اثر مهمی بود که مارکوزه در این مورد از خود به جا نهاد . مارکوزه متعقد بود که در جوامع صنعتی طبقه ی کارگر به دلیل "رفاه"ی که از سوی سرمایه داری به او داده شده به طبقه ی متوسط نزدیک شده و خصلتهای انقلابی ِ خود را از دست داده است در نتیجه وظیفه ی مبارزه و انقلاب به عهده ی روشنفکران یا کارگرانی است که "فکرشان" را به عنوان نیروی کار می فروشند ، مارکوزه این دسته از کارگران را "پرولتاریای یقه سفید" می نامید .
در حقیقت چهار چهره ی مارکس ، مائو ، مارکوزه و چه گوارا الگوهای نسل شورش گر ماه مه 1968 محسوب می شدند . و تاثیرات جنبشها و جهان بینی های این چهار نفر که خود ومحصول زمانه ی خود بودند الگوی جنبش مه 68بود .
دانشجویان ، دانش آموزان و جوانان فرانسوی با نفی قیود خانوادگی ، پدرسالاری و قیمومیت گرایی حرکت نوینی را به شکل "خودانگیخته" و "خود جوش" ایجاد کردند .
همانطور که در ابتدای مقاله اشاره کردم جنبش علیه تبلیغات و جداسازی جنسیتی در دانشگاه ها آغاز شد اما در مدت کوتاهی به جنبشی همه گیر در بین کارگران ، کارمندان ، هنرمندان ، و روشنفکران تبدیل گشت .
کارخانه ها به تصرف کارگران ، ادارات به تصرف کارمندان و سالن های تئاتر و سینما به تصرف بازیگران ، نقاشان و نوازندگان و بیمارستان ها به تصرف کارمندان و پرستاران در آمد. شعار اساسی ِ ماه مه 68 "قدغن کردن ، قدغن است" بود که می خواست نشان دهد بایستی ورای آنچه که دولت بورژوایی ، احزاب و سندیکاهای رسمی می گویند و می خواهند باید فکر کرد و انتخاب نمود . این جنبش مشخصا ضدسرمایه داری بود ، حمله ی داشجویان و دانش آموزان به ساختمان بورس پاریس و به آتش کشیدن این مرکز اقتصادی ِ سرمایه داری بهترین دلیل بر این مدعاست .
جنبش ماه مه جنبشی انترناسیونال ( بین المللی ) و ضد نژادپرستانه بود . هنگامی که  رهبر شناخته شده ی جنبش یعنی "دانیل کوهن بندیت " ( که دارای ریشه ی یهودی – فرانسوی – آلمانی ) بود توسط پلیس دستگیر و از فرانسه اخراج شد ، او پنهانی به فرانسه باز گشت و در دانشگاه اشغال شده " سوربن " به میان دانشجویان رفت . دولت در رسانه های رسمی به او حمله کرد و او را یک " یهودی ِ آلمانی " خواند . در حقیقت دولت قصد داشت تا با بر انگیختن یک احساس قدیمی ِ ضد آلمانی  مردم را علیه جنبش و رهبرانش تحریک کند . اما فردای آن روز یک شعار بود که سوربن و تمام پاریس را به لرزه در آورد ، شعاری که توسط همه ی معترضین فریاد زده می شد : " ما همه یهودیان آلمانی هستیم " .
احزاب و سندیکاهای رسمی که در رهبری ِ جنبش برای خود جایگاهی نمی دیدند و از طرفی بر اساس عملکرد و تئوری " سکتاریستی " ( فرقه  گرایانه ) شان ادعای رهبری ِ مردم و طبقه ی کارگر را داشتند در مدت زمانی خیلی کوتاه در برابر جنبش موضع منفی اتخاذ کردند . سندیکاهای کارگری از اعضایشان خواستند تا دانشجویان را حتی با خشونت از کارخانه ها بیرون کنند زیرا معتقد بودند : " این خوده بورژواها می خواهند طبقه ی کارگر را از رهبری اش جدا کنند ".
در عرصه ی هنر و فرهنگ نیز انقلابی رخ داده بود . سالن های تئاتر تصرف شده بود و هر روز جلسات بحث و گفتگو در مورد هنر و برداشت آزاد ، انسانی و متعهد از آن در جریان بود . جنبش حتی در بین روشنفکران نیز شکاف انداخته بود و آنها را وادار کرده بود تا در این مبارزه ی نوین طبقاتی موضع گیری کنند : ژان پل سارتر به میان کارگران اعتصابی کارخانه ها رفت و سخنرانی و از آنها پشتیبانی نمود . آندره مالرو که  آن روز بر مسند وزارت فرهنگ ژنرال دوگل نشسته بود جنبش را به شدت محکوم کرد و " آلن تورن " از این که جنبش ، نظام تولید گرا ( تولید برای تولید نه برای رفاه مردم ) و مدرنیته ی سرمایه داری را زیر سوال برده از آن به شدت انتقاد کرد .
حزب کمونیست فرانسه که بعد از جنگ جهانی دوم بزرگترین سازمان چپ فرانسه محسوب و در اطاعت از حزب برادر بزرگتر ( شوروی ) گوی سبقت را از همه احزاب پیرو مسکو ربوده بود در این زمان دچار بحران عظیمی شد . سازمان جوانان این حزب تنها سازمان حزبی بود که این چنین خیل عظیم جوانان را در بر گرفته بود . جنبش باعث شد تا بسیاری از این جوانان به تفکر مطلق گرا که شوروی و نظام سرمایه داری ِ دولتی در این کشور را تنها بدیل سوسیالیستی می دانست شک کنند . بسیاری از این اعضای جوان از حزب جدا شدند و به گروه ها ، احزاب و محافل مائویستی و گواراییستی پیوستند .
ژنرال دوگل در دوران شکل گیری جنبش برای بازدید از ارتش آلمان به آن کشور سفر کرده بود . اوج گیری جنبش باعث شد تا دوگل به فرانسه باز گردد و در اولین حرکت اقدام به انحلال مجلس نموده و دستور یک انتخابات جدید را بدهد . پلیس و ارتش به یک حمله ی سراسری و جدید دست زدند و همه ی احزاب سیاسی ( از چپ و راست ) از این اقدام پشتیبانی کردند. دانشجویان ، دانش آموزان و جوانان فرانسوی با نفی قیود و روابط خانوادگی همچون ازدواج ، روابط خشک پدر و فرزندی ، روابط دانشگاه با دانشجو ، پزشکان با پرستاران ، ارث ، با خیزش به سوی شکستن دیسیپلینهای حزبی خط شوروی در حقیقت اولین گام مبارزه نوین را به خوبی برداشته بودند . اما فرصت نیافتند پیوند خود را با طبقه کارگر به صورت کامل بر قرار کرده و تکلیف خود را با ساختارهای جامعه ی سرمایه داری روشن سازند . به هر حال جنبش ماه مه 68 فزانسه باید روشن می ساخت که آیا به وجود " حزب  " به عنوان یک تشکل سازمان دهنده نیاز هست ؟ نهاد جدیدی که قرار است به جای خانواده ی سنتی گذاشته شود چیست ؟ با سرنگونی ِ پارلمان بورژوایی چگونه دستگاه دولتی سرمایه خرد خواهد شد و چه چیزی جایگزین آن می شود ؟ از دل جنبش ماه مه 68 رویکرد جدیدی در مسایل اجتماعی و سیاسی بیرون آمد که در روابط بین افراد ، سازمانها ، جنبش های اجتماعی تاثیر نهاد . در عرصه ی سیاسی رادیکالیسم جای خود را پیدا کرد و جریانات چریکی مانند " بادرماینهوف " و "ارتش سرخ – RAF "( در آلمان ) ، " بریگاد سرخ " ( در ایتالیا ) ، و "پلنگان سیاه " ( در آمریکا )  جریانات مسلح گوارایستی در ایران " آرمان خلق " و "چریک های فدایی خلق " تاسیس و فعال شدند .
جنبش ضد تسلیحات اتمی و جنبش ضد جنگ ، جنبشهای اجتماعی مثل حاشیه نشینان , رنگین پوستان ، مدافعان محیط زیست و ....از جمله حرکت هایی بودند که به صورت مستقیم و غیر مستقیم از این رویداد مهم تاثیر پذیرفته بودند .
جنبش ماه مه 1968 برگ زرینی از حرکت ضد سرمایه داری در تاریخ است که بایستی بیش از اینها به آن پرداخت و مورد بررسی و تحلیل دقیق اش قرار داد . چرا که توانست بسیاری از سنت های مستحکم سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی را زیر سوال برده و نوید یک دنیای بهتر را از منظر چپ بدهد.
لینک مطلب
http://domainknowledge.blogfa.com/post-283.aspx

گاه شمار

تظاهرات، اعتراض ها و اصلاحات

به قلم : سپیده فرخنده 
رادیو فرانسه
تاریخ انتشار مقاله 19/04/2008 به روز شده 10/05/2008 13:04 TU

DR
اعتراض به جنگ ویتنام و سختگیری های مسئولان اداری دانشگاه در22 مارس 1968 حادثه ای روی داد که می توان آن را سر آغاز جنبش 1968 دانست. گروهی از دانشجویان در اعتراض به دستگیری دوستان دانشجوی خود که به خاطر شرکت در تظاهرات ضد جنگ ویتنام دستگیرشده بودند، ساختمان اداری دانشگاه نانتر     (Nanterre) را اشغال می کنند.
 از این روز به بعد یک جریان دانشجویی به نام "جنبش 22 مارس" به رهبری یک دانشجوی 23 سالۀ علوم اجتمائی به نام دانیل کهن بندیت (Daniel Cohn-Bendit) پدید می آید. رئیس دانشگاه این دانشجویان را "سگ هار"(« les enragés »)  می نامد و برای چند روز کلاس های دانشگاه را تعطیل می کند و چند تن از دانشجویان را به شورای انظباطی دانشگاه فرا می خواند. در همۀ ماه آوریل در گیری میان دانشجویان و مقامات دانشگاه ادامه می یابد.

راه پیمائی سندیکاهای کارگری

در سال 1968 ، برای نخستین بار پس از 14 سال، سازمان های کارگری که به فراخوان سندیکای CGT و حزب کمونیست برای گردهمائی اول ماه "می" پاسخ مثبت داده بودند اجازۀ راه پیمائی دریافت می کنند. در این تظاهرات، مسئولان حفظ نظم سندیکای CGT  اجازۀ ورود  با پلاکارد مائویستی، تروتکیستی و آنارشیستی نمی دهند و میان این جریانات و سندیکای  تنش به وجود می آید.

عملکرد پلیس وتظاهرات دانشجویی

 درتاریخ دوم ماه می  دانیل کهن بندیت، یک روز "ضد امپریالیستی" اعلام می کند. اما رئیس دانشگاه نانتر را تعطیل می کند. روز بعد، سی صد دانشجو درحیاط دانشگاه سوربون به حمایت از دانشجویان دانشگاه نانتر تجمع می  کنند. رئیس دانشگاه سربون برای تخلیۀ محوطۀ دانشگاه از دانشجویان اعتراضی، نیروهای پلیس را به دخالت دعوت می کند.  پلیس با قدرت نمائی دانشجویان را متفرق می کند : حدود 500 دانشجو در محلۀ دانشگاهی پاریس، دستگیر می شوند. در این درگیری ها، پلیس برای نخستین باراز گاز اشک آور علیه دانشجویان استفاده می کند. سه روز بعد در تاریخ ششم ماه "می" تظاهرات همبستگی برای آزادی دستگیرشدگان و محکوم شدگان با شعار "دانشجوی زندانی آزاد باید گردد" برگزارمی شود. در جریان این راهپیمائی نه صدوچهل و پنج نفر زخمی و 422 نفر دستگیرو زندانی می شوند.
رهبران جنبش مه 68© AFP
رهبران جنبش مه 68
© AFP

پژواک راهپیمائی ها در پارلمان
از این روز به بعد، رهبران جنبش دانشجوئی خواستار برگزاری تظاهرات همه روزه از ساعت 6 و نیم بعد از ظهرمی شوند و به این ترتیب در فردای حملۀ وسیع پلیس به دانشجویان تظاهرات دیگری با شرکت 30000 نفر در پاریس برگزارمی شود. روز هشتم ماه "می"، هنگامی که سوربون همچنان بسته است و یک تظاهرات جدید صورت می گیرد، پارلمان فرانسه به بحث در بارۀ نا آرامی های دانشگاه می پردازد.
دانشجویان و کارگران
در نهم ماه "می"، دانشجویان دانشگاه تولوز تصمیم می گیرند دست به اعتصاب نامحدود بزنند. در پی آن، دانشگاه های نانت و لیون و پس ازآن، اکثر دانشگاه ها فرانسه به اعتصاب نا محدود می پیوندند. در شهرهای دیژون و لیون، با وجود مخالفت سندیکای CGT  کارگران به دانشجویان می پیوندند.
 سنگرهای کارتیه لاتین
در دهم ماه "می"  برای نخستین بار دانشجویان با از جا کندن سنگ فرش کوچه ها و خیابان های کارتیه لاتن (Quartier Latin) سنگر می سازند. در شب همین روز مذاکرات میان دولت و دانشجویان که مستقیماً از رادیو پخش می شد با شکست رو برو می شود. پلیس ضد شورش در ساعت 2 بامداد حمله به سنگر را آغاز می کند. در این درگیری ها 367 نفر زخم های عمیق بر می دارند که 251 تن از آنان مأموران پلیس ضد شورش هستند.
اعتصابات
از این پس سندیکاهای کارگری اعتصاب عمومی اعلام می کنند و از چهاردهم "می" اشغال کارخانه ها توسط کارگران آغاز می شود. کارخانه های Sud-Aviation و    Renault از معروف ترین شرکت هایی هستند که کارگران آن، در شهرهای مختلف، دست به اشغال کارخانه ها می زنند.
دبیرکل CGT خواهان افزایش دست مزد ها و کاهش ساعت کار می شود اما هر گونه اتحاد عمل با جنبش دانشجوئی را رد می کند. در تارخ 18 می دوگل پس از اجلاس شورای وزیران خطاب به جورج پمپیدو نخست وزیر وقت می گوید:"اصلاحات آری، آشوب خیر."
برای نخستین باردربیستم "می" کارکنان رادیو تلویزیون دولتی با کنترل دولت بر دستگاه خبری به مخالفت بر می خیزند. اعتصابات روز به روز گسترش می یابد چنانکه در تاریخ 21 "می" بین 8 تا 10 میلیون در اعتصاب اند. دانیل کهن بندیت در 22 می از فرانسه اخراج می شود و به آلمان اعزام می شود. دانشجویان دو روز بعد در تظاهرات همبستگی با "دانی"، فریاد می زنند:"همۀ ما یهودی های آلمانی هستیم !".  و شش روز بعد، دانی، علی دغم حکم اخراج، به پاریس بر می گردد و در سوربن کنفرانس می دهد.
اصلاح قوانین کار
در تاریخ 25 "می"  پمپیدو، نخست وزیر، نماینده های کارفرمایان و کارگران را گردهم می آورد و در تاریخ 27 می اصلاحات زیر را اعلام کند:
-         افزایش دست مزد پایه
-         پذیرش چهارمین هفتۀ مرخصی با حقوق برای کارگران و کارمندان
-         افزایش حقوق مدنی سندیکاها
در همین روز سندیکای CGT در خیابان ها به تظاهرات دست می زنند و احزاب جریان های چپ با حضور پیر مندس فرانس (Pierre Mendès-France) رهبر حزب سوسیالیست فرانسه دراستادیوم ورزشی شارلتی (Charletty) میتینگ برگزار می کنند.
یک روز بعد وزیر آموزش پرورش استعفا می کند.
 روز بعد دوگل به مدت 24 ساعت از چشم خبرنگاران و وزرای خود ناپدید می شود و هیچ کس نمی داند وی کجاست.دوگل روز سیم می ناگهان ظاهر می شود اعلام می کند که من هستم و استعفا نمی کنم اما مجلس را منحل می کند. در انتخابات جدید احزاب راست 79 در صد کرسی ها را از آن خود می کنند.        
 ژنرال دوگل در ماه "می  خواستاربرگزاری یک همه پرسی در مورد ساختار قدرت شده بود. یک سال بعد در 27 آوریل 1969  این همه پرسی برگزار می شود  پاسخ رای دهندگان به این همه پرسی منفی است ودوگل استعفا می دهد.

لینک مطلب

http://www.rfi.fr/actufa/articles/100/article_1858.asp
















 تنظیم : نظام جلالی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر